متاسفانه در سیستم آموزشی قرار گرفتهایم که هیچ نگاهی به انسان ندارد؛
انسان در این دستگاه، موجودی تک ساحتی است که هیچ توجهی به عواطف و احساسات او نمیشود.
استاد که نه؛ مدرّس این درس (تمام دروس) فقط از تو محفوظات میخواهد و بس.
نمیدانم، شاید تا به حال ذهنش نه تنها درگیر نبوده بلکه خطوراتی هم به این مورد نداشته است؛ محبّت، عشق، شور، شوق، رضا و این ها را چه کسی میداند؟
_ چه کسی می داند خانه ی عشق کجاست ؟
_ کاش سهراب دگرباره بیاید به زمین !
_ قایقی خواهد ساخت ، پر بگیرد ز دل حادثه ها !
_ ساکن کوی محبّت بشود ،
_ عشق را برگیرد ،
_ شور بر پا کند از جام ِ صفا ،
_ شوق ِ تنها شدن از ما گیرد ،
_ ما همان همسفران ِ سفرِ دریائیم !
_ در دل ِ شیدایی !
مرتضی
کلاس پر برکت اقتصاد سنجی
95/9/23
#محبت
#برای_او
_ و هنوز هم محبّت تنهاست !
ای صـــبا شــانه ای از زلف فــــلانی به من آر
مست و بی تاب غمم ، جام شرابی به من آر
از غــریبـی و غـــم روی مــهش پـــیر شـــدیم
یـــعنی از کـــوی رفــیقــان پـــیامـی بـه من آر
از کـــمند حـــاجب آن یــــــــــــار به بیداری ما
یـــا ز بـــــی خوابـــی دلـــدار نشانی به من آر
مرتضی - مشهد مقدس - 93/02/16
به هیاهوی کدامین هوس افتاده دلم
به تــمنـــای عـــزیـــز دلم افتـــاده دلم
افـــتـــخـــار لــــب من بوسه به گیسـوی تـو است
دیـــر وقـتــی اســت در این وسـوسـه افـتاده دلـم
صورت ماه شما همچو شهابی بگذشـــت
از تــکاپو و نفس خــم شد و افــتــاده دلـم
در تــــــمنای وصال عمر گرانمایه برفت
عمر ما طی شد و افسوس پس افتاده دلم
نیستم هم قفس و صحبت روی مه تو
چون اسیر نفسم ، از هوس افتاده دلم
مرتضی - مشهد - 92/9/24
ساقیا امشب شاعر که چو فردا نشود
عمر ما میگذرد فـاحــشــه رسـوا نشود
ساقیا رندی و مستی که ز مـا آموختند
در سر حلقه ی او مسئله بگشا نشود
شبِ شاعر ، شبِ شیدایی و طوفان باشد
غـنـچه ها لب بزنند ، غـنـچـه ی ما وا نشود
همه از یکدلی و حشمت ما می خوانند
از درون غـصــه و غــم از دل ما وا نشود
ز ســـر کـــوی رفیقــان ، همـه ما بـگذشتیم
این یکی مشکل و بی شک که دگـر وا نشود
ساقیا حلقه ی حوران و طهوران بهشت
بهر مـــا کار نیاید ، که سخـن وا نــشـود
از سر بی سخنی لب به سخن دوخته ایم
ور نـه با این سخنان طـبـع سخـن وا نشود
مرتضی - مشهد - 92/9/15
دل نوشته ای برای مولای غریبم که شرمنده ی روی ماهش هستم...
باز هم یک ندبه را از سر به پایان برده ام
باز هم از دوریش جان را به پایان برده ام
باز از هجر تو و از دوریت دم می زنم
در هوای بودنت از دوریت دم می رنم
باز هم این جمعه و فکر و تمنای وصال
از برای آمَدَنت ماییم و یک دنیا خیال
باز هم بر روی لب آقا بیا ، آقا بیا
روز و شب بر روی لب آقا بیا ، آقا بیا
باز هم ما و قسم دادن که ای آقا بیا
جان زهرا(س) مادرت آقا بیا ، آقا بیا
مرتضی _ جمعه - 92/10/6