وقتی از شهر به پرواز در آمد تن تو
بسم الله
وقتی از شهر به پرواز در آمد تن تو
دست در گردنم انداخت غم رفتن تو
*
پشت هر پنجره یک بغض به یادت گل کرد
زنده شد در دلِ شب خاطره ی روشن تو
*
تا شفاعتگر چشمان سیاهم باشی
سالها سوخته ام در تب پیراهن تو
*
حجم این شهر که امروز پر از عطر گل است
لحظه ای پر شده از خاطره ی بودن تو
*
نامت امنیت و لبخند تو آرامشِ من
من نفس می کشم از خنده ی زخمِ تن تو
*
آخرین خاطره ی لحظه ی پرواز تو بود
خواب سنگین من و سادگی رفتن تو
*
تا شفاعتگر چشمان سیاهم باشی
سال ها سوخته ام در تب پیراهن تو
پ.ن: هرگز کثرت رابطه ها دلیلی برای عمق رابطه ها نیست، رفاقت های اصیل را باید از عمق آنها شناخت.
باید معرفت گذاشت و اصول را بررسی کرد .
آخرین تصویر خویش انداز (سلفی) که با هم در سال 95 داشتیم. در جلسه استاد صدوق از شاگردان مرحوم منیرالدین حسینی الهاشمی (رحمت الله علیه) در مسجد یزدی آبادیهای مشهد الرضا(علیه السلام).
که همین چند روز قبل استاد شیخ مسعود صدوق هم به رحمت خدا رفتند. رضوان الله تعالی علیه.
جناب حاج محمد که برای ادامه ی مسیرت آرزوی توفیقات مضاعف در پناه حضرت صاحب الزمان (روحی فداه) را دارم.