ارغوان
ارغوان،
شاخهی همخون جدا ماندهی من،
آسمان تو چه رنگ است امروز؟
آفتابی است هوا؟ یا گرفته است زمین؟
من در این گوشه که از دنیا بیرون است، آفتابی به سرم نیست، از بهاران خبرم نیست.
آنچه میبینم دیوار است. آه این سخت سیاه، آنچنان نزدیک است
که چو بر میکشم از سینه نفس، نفسم را بر میگرداند.
سایه