شعر عرفانی ریاضی
دکتر قائمی
آقا جان پیمانه ی تحملم پر شده ...
دیگر از اینهمه توهین ها خسته شده ام ...
از این همه سکوت ...
از این که باید به ولایت توهین کنند ، اما چون مصلحت نیست من نباید درشتی کنم...
از این که بعضی هر طور میخواهند ... و هر کار میخواهند می کنند ... اما نباید نهی از منکر کنم ...
از این که با توهین به عقاید و دین و مذهب و تفکرات ما روشنفکر هستند ...
امـــــا همین که من حرف دین میزنم یا دفاع میکنم ؛ میشوم متحجر و بی سواد و عقب مانده ...
بی خیال آقا جان ؛ من خــــدا را دارم ...
تو را می شناسیم و خورشید را
افــــــق های کـــوتـه ز امـــیّد را
تـــو را می شناسیم و مهتاب را
زیـــارت به شب های بی تاب را
تو را می شناسیم و احساس را
سحرگاه شب های چون یاس را
تــــویی هم چو شمع بر افروخته
که این زندگی را چـــنین سوخته
تویی ، تک چراغی به شب زندگان
بـــــــــدون تو لعنت به این زندگان
صـــــدای تــــــــــو مـــاوای نورانیت
نــــوایت نشـــــــــاطی به انسانیت
فـــــتادیم در زمــــــره ی سـالکـــان
بــه یـــــــکبـــــاره گشتیـم از عارفان
هـــــمه زنـــدگی در رهـــت سوخته
ز فــــــرط فـــــــراقت بــــــــر افروخته
تــــــویی هـــم چو ابری به فصل بهار
بــــــــه دشــــــت دل مـا پیاپی ببار !
مرتضی
92/10/17
مشهد مقدس
علوم ریاضی برای حکیم، به مثابت مِسطره برای خطّاط است همچنان که مسطره، مشّاق را از کجی و بی نظمی
در کتابت حروف و انحراف سطور حافظ است، علوم ریاضی نیز فکر را از خطا و اعوجاج
باز می دارد و بدو استقامت و اعتدال می دهد زیرا که مسائل آن مبتنی بر
قواعد خلل ناپذیر است و هیچ مسامحه و سهل انگاری در
آنها راه ندارد با تخمین و تقریب درست نمی شود،
اگر چنانچه اندک اشتباه و غفلت در اعمال
قوانین آن به مُحاسب روی آورد، از
رسیدن به نتیجه باز می ماند.
هزار و یک کلمه
ج6/ ص82
این چه احساس عجیبی است که در دل دارم؟
چند وقتی است که با عشق تو مشکل دارم
گاه زل می زنی و گاه به من می خندی
این چنین است که عشقی متزلزل دارم
بنِشین... حوصله کن... اوّل راهیم هنوز
مثل این مسئله بسیار مسائل دارم
پلک می بندی و بخت همه را می بندی
سهم من چیست؟... از این بخت چه حاصل دارم؟
شهر نو می شود... انگار دلم در طرح است
آخرِ کوچه ی بن بستِ تو منزل دارم
آنقدَر پُر شده از خاطره هایت ذهنم
در دلم حسرت یک سکته ی کامل دارم
تا تو خرمای سرِ سفره ی افطار منی
باز بر ذمّه ی خود روزه ی باطل دارم
ساده می خندم و تو ساده به من می خندی
این چه عشقی است که در دلْ منِ جاهل دارم؟
گیرم این عشق چو دریا و تو ساحل باشی
منِ ماهی چه نیازی به تو ساحل دارم؟
سایت در سایت به دنبال تو می گردم... آه
مدّتی هست که اینترنت شاتل دارم
با تو چت می کنم و راه مرا می خواند
مشکی نیست... بمان... من خطِ رایتل دارم
...
می روم تا نشود دیر کلاسم... یا حق!
صبح ها... ساعت ده... درس رسائل دارم
محمّد عابدینی
1393.1.29
ماه رمضان در نگاه حضرت علامه حسن زاده آملی
خوش آمد باز شهر الله خوش آمد
برای مردم آگه خوش آمد
ندای عرشی صوموا تصحوا ؛
زمیر کاروان ره خوش آمد
خوش آمد همدم شب زنده داران
چو یار مهربان از ره خوش آمد
بود در این صدف دُرّ یتیمی
فروزانتر ز مهر و مه خوش آمد
فرود آمد به شهر الله قرآن
ز هفتم آسمان به به خوش آمد
نه قرآن بلکه دیگر مصحف حق
در او نازل شده خه خه خوش آمد
مهی گسترده در وی خوان یزدان
ندارد منع این درگه خوش آمد
در این مه میهمانان خدائیم
خدایا این مبارک مه خوش آمد
برای خلوت دلداده عشق
سر شب تا سحر صد ره خوش آمد
حسن از ذوق ادراکش سراید
خوش آمد باز شهر الله خوش آمد
_پنجشنبه ۲۵ شعبان المعظم ۸۹_
شعر بسیار زیبای نور حقیقت سروده آیت الله علامه حسن حسن زاده املی
پیر ما گفت بجز بود خداى بودى نیست
با ادب باش جز او شاهد و مشهودى نیست
ساجد مزگتى و بتکده و دیر مغان
یک زبانند جز او قبله و مسجودى نیست
از حجازى و عراقى تویى ار پرده شناس
خوشتر از ساز نگارم نگرى رودى نیست
مهر مهرش چه عجب داغ جبین دل ما است
هرگزش روى علاج و ره بهبودى نیست
گذر از سود و زیانت که زیانست نه سود
کادمى را بجز از یاد خدا سودى نیست
حذر از رجس هوس در ره قدس ملکوت
راه و رسمى که تو دارى و تو پیمودى نیست
ببر از فکر و خیال کم و کیف که چنو
آتش حسرتش آن آتش نمرودى نیست
جان آن رند ز کف داده دو عالم جانست
کاندر و غصه معدومى و موجودى نیست
شب تار است و بسى شب پرده در پروازند
طلعت خور چو طلوع کرد، دل آسودى نیست
نیست یک رشته در این پرده پر نقش عجب
کش تو را تارى از آن یا که از آن پودى نیست
حسنا نور حقیقت که نبى گفت و نبى
این صناعات که بر خویش بیند و دى نیست
منبع:دیوان اشعار حضرت علامه حسن زاده
از شرح این عکس عاجزم ...
پی نوشت : و عشق به مولاست که در این آشفتگی های دریا ، قایق ما را استوار می سازد ...